جلالالدین فارسی در گفتگو با مشرق:
گروه تاریخلوکسترین ها- جلال الدین فارسی از مجاهدان نهضت اسلامی است که پیش از انقلاب، از جنبه علمی و عملی در تبیین ایدئولوژی مبارزه گامهای بلندی برداشته است. وجود همین گرایش و سابقه، زمینه ساز آشنایی او با شهید آیت الله سید مصطفی خمینی شد و نیز، ایجاد روابطی نزدیک که بخشی از خاطرات آن، در این گفت و شنود آمده است. فارسی در سخنان خویش و برای آغازین بار، نکاتی را درباره اندیشههای مبارزاتی فرزند امام بیان داشته که برای آغازین بار منتشر میشود.
*عدهای بر این باورند و اخیرا در برخی کتب خاطرات نیز ادعا کرده اند که شهیدآیت الله حاجآقا مصطفی خمینی، چندان اهل مبارزه نبوده اند. به عنوان یک مبارز پرسابقه، چه تحلیلی از این ادعا دارید؟
اینطور نیست. کسانی که این حرف را میزنند یا مغرض هستند یا به احتمال قریب به یقین اطلاعات کافی ندارند. تلاش میکنم پاسخ این سئوال را با چند خاطره بدهم. پس از اولین دستگیری حضرت امام، دوستان ما در مؤتلفه تصمیم گرفتند با حضرت امام ملاقات کنند و آخرین دیدگاههای ایشان را راجع به مسائل مختلف جویا شوند. به منزل امام رفتیم و برای اولین بار حاجآقا مصطفی را دیدم. ایشان حرف زیادی نزد، ولی از فحوای کلامش معلوم بود دقیقاً به راه امام اعتقاد دارد و با آن همراه است.
این دیدار در ذهنم بود تا سال 49 که به لبنان رفتم و از سفارت عراق در بیروت ویزا گرفتم و به نجف رفتم. در آنجا از نزدیک با حاجآقا مصطفی آشنا شدم و با هم صحبت کردیم. ایشان مرا از روی آثارم و فعالیتهایی که در ایران کرده بودم میشناخت. پس از آن، ده- دوازده باری در منزل محقر ایشان و در اتاق کوچکی در طبقه پایین آن منزل، به شکل محرمانه، مذاکراتی را انجام دادیم.
موضوع این مذاکرات، درباره مبارزات در خارج از کشور، مخصوصاً در سوریه و لبنان و مطرح کردن مرجعیت امام، بهویژه در لبنان بود. آنجا بود که به عمق نفرت فرزند امام از رژیم شاه و اعتقاد عمیق ایشان به مبارزه با آن، پی بردم و دیدم هر چند ظاهر امر نشان نمیدهد، اما در واقع هر کاری از دستش برمیآید، برای مبارزه با رژیم شاه انجام میدهد و حتی از بذل جان هم دریغ ندارد! حاجآقا مصطفی مکنونات قلبی خود را با هر کسی در میان نمیگذاشت. کسانی که این شبهات را مطرح میکنند، احتمالاً جزو این دسته هستند که طرف گفت وگو و مشورت ایشان نبوده اند، والا حاجآقا مصطفی، نه از کسی هراسی داشت و نه در راه مبارزه، ملاحظه کسی را میکرد.
*به مذاکرات محرمانه خود با ایشان اشاره کردید. آیا هنوز هم محرمانه هستند؟
بسیاری از آنها بله، هنوز هم محرمانه هستند. البته در کتاب «زوایای تاریک» بدون این که از حاج آقا مصطفی نام ببرم به برخی از آن مذاکرات اشاره کردم. از جمله مواردی که شاید بشود به آن اشاره کرد، ایجاد شبکه نفوذی در ارتش بود. ایشان بعضی از افسران ارتش شاهنشاهی را که ظاهراً یکی از آنها از اقوام دور امام بود، شناسایی کرده بود. البته این شبکه تا حدودی لو رفت و ساواک آن را قلع و قمع کرد، اما ایشان توسط طلبههایی که به عراق رفت و آمد داشتند، از نظر فکری و گاهی هم تدارکاتی تجهیز میکرد تا رفتارهای این شبکه را در ایران تبیین کنند. این به دورهای برمیگردد که روابط رژیم ایران و عراق وخیم شده و حزب بعث به مبارزان در عراق کمی آزادی داده بود.
نکته دیگر این بود که ایشان میگفت: باید از امکاناتی که رژیم بعث در اختیار ما گذاشته است، حداکثر استفاده را علیه رژیم شاه ببریم! البته با این نظر موافق نبودم و نگرانی خود را با امام هم در میان گذاشتم و عرض کردم: در مجموع به صلاح نهضت نیست که از امکانات حزب بعث عراق استفاده کند. خود امام هم همین نظر را داشتند و لذا هیچگاه از این امکانات استفاده نکردند. البته جایگاه امام به عنوان رهبر نهضت، با جایگاه حاجآقا مصطفی بسیار تفاوت داشت و لذا ایشان میتوانست در این زمینه رفتار متفاوتی داشته باشد. بعدها حاجآقا مصطفی به قطبزاده یا آقای دعایی شک کرده بود که این خبر را برای امام بردهاند و ابداً به من شک نکرده بود!
آنها قطعاً دلشان میخواست امام یا اطرافیان ایشان چنین درخواستی بکنند. به امام عرض کردم: اگر بعثیها بفهمند من مانع همکاری مبارزین ایرانی با آنها بودم، قطعاً جلوی خروجم را از عراق میگیرند و کسی نمیداند چه بلایی بر سرم خواهد آمد، کما این که ناچار شدم با گذرنامه و روادید جعلی از عراق بروم! به حاجآقا مصطفی هم گفتم: اگر یک وقت شنیدی که لب مرز مرا کشتهاند، به دوستانمان در عراق و سوریه خبر بده! شرایط بسیار دشواری بود و این نگرانی که صحبتهای من و حاجآقا مصطفی توسط فردی که در اوایل عضو تیم ترور حسنعلی منصور بود و یکی دو جلسهای حضور داشت، لو رفته باشد، وجود داشت. او بعدها به بیروت رفت و در سفارت ایران در بیروت با ساواک همکاری میکرد. احتمالاً حزب بعث از طریق این فرد از مذاکرات ما مطلع شده بود.
*آیا در نجف کسی از فعالیتهای ایشان مطلع بود؟
حاج آقا مصطفی مسائل امنیتی را خوب رعایت میکرد و با کمتر کسی درباره این موارد حرف میزد. شایعات عجیب و غریبی هم علیه او میساختند و حتی به امام هم میگفتند، که امام به خاطر علاقه به حاجآقا مصطفی اعتنا نمیکرد.
*این شایعات را چه کسانی میساختند؟
کسانی که پشت پرده با شاه و دربار ارتباط داشتند و عملاً عامل دربار در نجف بودند. تکتک اینها را میشناختم و بعضیهایشان حتی در حوزه، برای خودشان وجاهت علمی هم ایجاد کرده بودند.
*شهید حاجآقا مصطفی چند بار هم به سوریه و لبنان سفر کردند. از این سفرها چه خاطراتی دارید؟
ایشان اکثراً در راه حج عمره به ما سر میزدند. در دو سه سفر آخر به اتفاق آسید محمد موسوی بجنوردی ـ عضو شورای عالی قضائی در اوایل انقلاب ـ به منزل بنده در دمشق آمدند. آخرین بار هم با حاج احمد آقا و آقای بجنوردی آمدند و ناهار مهمان ما بودند. بنده اگر نگویم تنها فرد، جزو معدود کسانی بودم که درلبنان، با تمام قدرت و امکانات برای جا انداختن مرجعیت امام تلاش میکرد. حاجآقا مصطفی این موضوع را میدانست و به همین دلیل به من علاقه زیادی داشت. حاجآقا مصطفی در دفاع از حریم مرجعیت امام مطلقاً با کسی تعارف نداشت و حرفش را با قاطعیت و جدیت میزد.
*در مورد فوت ناگهانی ایشان مطالب گوناگون و گاه متناقضی مطرح میشود. نظر شما در این باره چیست؟
بار آخر که به منزل بنده آمدند، دیدم خیلی لاغر شده است و گفتم: خیلی خوب است دارید وزن کم میکنید، البته وزن کم کردن خیلی سریع گاهی حتی به سکته قلبی هم منجر میشود، اما باور ندارم ایشان به مرگ طبیعی از دنیا رفته باشد، چون در سفر آخری که ایشان به منزل ما آمد، او را بسیار سالم و سرحال دیدم و وقتی دو سه ماه بعد خبر شهادتش را شنیدم، حقیقتاً بهتم زد.
*ویژگیهای برجسته اخلاقی ایشان از نظر شما کدامند؟
فوقالعاده بانشاط و بذلهگو بود. بر اساس عرف روحانیون حوزهها رفتار نمیکرد. مطلقاً تکبر، تکلف و تظاهر در وجودش راه نداشت و با آنکه فرزند ارشد امام بود، با دوستان بسیار صمیمانه، بیتکلف و بامهربانی رفتار میکرد. حتی هنگامی که به مقامات بالای علمی و حوزوی هم رسید، ذرهای تکبر و تفاخر نداشت. به مال دنیا بسیار بیاعتنا بود و حتی تصورش را هم نمیشد کرد ایشان پشیزی از وجوهات شرعی را خرج خود و خانوادهاش کند. زندگیاش در حد پایینترین طلبه و بسیار محقر بود.
*آخرین خاطره شما از ایشان چیست؟
آخرین بار که با مرحوم احمدآقا و آقای بجنوردی به خانه من آمدند، وقتی خداحافظی کردند و رفتند دیدم دوباره در میزنند. رفتم و در را باز کردم و دیدم حاجآقا مصطفی آمد و هرچه را که در جیب داشت، حتی پول خردهایش را به من داد. گفتم: من پول دارم و حتی دستههای دلار و پوند را به او نشان دادم و گفتم: به اندازه کافی کمکهای مالی از ایران میرسد. بعد هم به شوخی گفتم: نیازی به پول خردهای شما نیست، ولی ایشان اصرار کرد که قابل شما را ندارد و محبتش را به من نشان داد. بعد هم خداحافظی گرمی کرد و رفت. حلاوت این خاطره دلپذیر همواره در ذهن ما باقی مانده است.
نظرات شما عزیزان: